آیناز جانآیناز جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

دنیای منو خانومی

روز قشنگ دخمل نازم

روز دختر مبارک!!!!!!!!!! سلام به همه ی دوستای گلم ولادت حضرت معصومه(س)و روز دختر رو به همه ی دخترا تبریک میگم  عزیز دل مادر روزت مبارک امروز آجی پریسا آجی پردیس آجی مریم آجی شادی خاله بانو خاله شهین خاله مریم عزیز جون ........ بهت اس ام اس دادن و این روز قشنگو بهت تبریک گفتن دستشون دردنکنه                              ...
20 دی 1392

دنیای بابا سعیدو مامان ستاره

سلام نفسم جونم عمرم زندگیم امروز ظهر با بابایی رفتیم خونه خاله بانو واسه کشیدن بخیه هات.عمو واست آروم نخشونو برید وکشیدشون وقتی اومدیم تو ماشین بهت گفتیم درد داشت گفتی کمی درد داشت میخواستم گریه کنم. عزیز دلم وقتی شب میخوای بخوابی میگی بابا شب بخیر مامان شب بخیر صبح که بیدار میشی صدام میزنی مامان بیداری منم خوابالو میگم آره کاری داری؟نه میخواستم بگم صبح بخیر           اومدم بگم که منو بابایی دنیارو بی تو نمیخوایم                             &nbs...
20 دی 1392

کله ی باندپیچی شده ی آیناز

الهههههههههههههههی مامان دورت بگرده دردو بلات بخوره به جونم امروز عصری یه کیک خوشمزه  با هم درست کردیم.اومدی تو اتاق مامان من داشتم وبلاگتو آپ میکردم که گفتی کیک میخوام رو صندلی نشستی داشتی کیک میخوردی که گفتی مامان ببین بزرگ شدم منم گفتم آره زندگیم ماشالله مشغول وبلاگت بودم که یهو صندلی از زیر پات رفت تا رسیدم بهت غرق خون بودی الهی بمیرم بابایی خونه عزیز بود زنگ زدم اومد و بردیمت بیمارستان پشت سرت سه تا بخیه خورد زیر دست پرستار اصلا گریه نکردی دستت تو دستم بودو آروم نگام میکردی یه آرامشی بهم دادی که همه تعجب کرده بودن دختر صبورم وقتی اومدیم خونه به بابا گفتی انگار آشپزی شدم. اینم عکس نازگل صبورم دردت به جونم  زندگ...
14 دی 1392

کاردستی آیناز خانوم

از طرف مهد کودکت بهمون یه برگه دادن یه موش خوردنی گفته بودن که واسه جشن شب یلدا آیناز اینو درست کنه بیاره.از دوست بابایی یه تربچه گرفتیمو بابایی موش خوشگلتو درست کرد. اینم عکس آقا موشه ببین چقدر نازه ...
10 دی 1392

محرم امیر علی جوجه

این لباس جوجه ی قشنگمون از آقا سبز قباس که واسه امیر علی گرفتن واسه مراسم شیر خوار امام حسین الان عکس خوشجلشو میذارم.                                                      اینم یه عکس دیگه از جوجمون که داره میخنده                             &nbs...
10 دی 1392

جشن مهد کودک

سلام عزیزم دخترم نازم امروز شنبه 31/6/92 جشن مهد کودک ت بود صبح که از خواب ناز بیدار شدی بهت گفتم گلکم امروز می برمت جشن کلی ذوق کردی وخوشحال شدی .لباس فرم  تنت کردم روپوش خاله جان برات دوخته بود . خیلی ناز شده بودی عین فرشته ا شده بودی عزیزکم رفتیم خونه خاله جان دنبال دختر خاله اونجا کلی ازت عکس گرفتم . سه تای راهی مهد شدیم تو راه همش حرف میزدی .خوشحال بودی که بزرگ شدی خانم شدی ناز شدی ....داری میری مهد کودک . وقتی رسیدیم اونجا خیلی دخملای و پسملای نازی همه با ماماناشون امده بودن .کلی براتون اسپند دود کردن و از زیر قرآن رد شدین رفتین تو کلاس ... همش نگران بودم نکنه اونجا گریه کنی ولی خوشحال وشاد بودی . الانم براتون عکس...
10 دی 1392

مهد کودک

امروز آیناز گلی و بردمواسه ثبتنام مهد .نازنینم مریض شده بودی بزور از خواب بیدار شدی ولی وقتی رفتیم مهد یه کوچولو اونجا بود اسمش امیر علی بود دوست شدی باهاش تو استخر توپ بازی میکردی تا منم کارای ثبتنامتو انجام دادم با مامان امیر علی اومدیم خونه.وقتی اومدیم خونه میگفتی به بابا نگی تا خودم بگم تا بابا اومد شروع کردی به تعریف دادن دورت بگردم که چقدر خوشحال بودی از اینکه میخوای بری مهد ...
10 دی 1392

محرم آیناز خانوم

سلام دوستای خوبم دخترم نازنینم میخوام خاطره محرمتو بنویسم از طرف مهد میخواستن ببرنتون اردو محمد بن جعفر از زنعمو گلی واست طبل گرفتم تا با دوستات بری اردو شعر بوی سیبو حرم حبیبو کرب بلا..... رو مهد یادتون دادن که با دوستات تو اردو بخونی وقتی برگشتی گفتی مامانی دعا کردیم نماز خوندیم ........ خلاصه خیلی بهت خوش گذشته بود زندگیم. ...
10 دی 1392
1